انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس

ساخت وبلاگ
همیشه منتظر روزی بودم تا به غزل نشون بدم که من واسه زندگی می‌خوامش و می‌خواستمشخدا رو هزاران بار شکر میکنم که بالاخره این اتفاق رقم خورد و دیروز باهم رفتیم اولین خرید‌های مربوط به بله‌برون رو انجام دادیم. روزهای قبل حلقه‌ی نشونش رو هم با نظر قشنگ خودش سفارش دادیم و امروز هم من قرآن و حافظ مراسم رو خریدم. تزئینات هدایا رو هم سپردیم به کسی که خود غزل جانم انتخاب کرده بود و شکر خدا همه چی داره با عنایت حضرت پروردگار عالی پیش میرهدیروز بعد از خرید یه جوری خوشحال بودم و تمام خاطراتمون جلوی چشمم رد می‌شد که بی‌اختیار اشکم سرازیر شد. این اشک از تمام زحمات و فشارهایی بود که جفتمون 9 سال به جون خریدیم و پای هم موندیم تا این روزهای قشنگ رو ببینیمخدا رو شکرامیدوارم که خداوند کریم بهم این فرصت و لیاقت رو بده تا غزلم رو به همسرانه‌ترین شکل ممکن خوشبختش کنم. الهی آمین. انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس...
ما را در سایت انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thisage بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 ساعت: 12:00

سه‌شنبه 26/دیماه/1402از روز قبلش با غزلناز هماهنگ کردم که گل از کجا و چی بگیرم و شیرینی رو هم هماهنگ کردیم باهم. ساعت 5:30 از دم دفتر غزلناز راه افتادیم به سمت منزلشون. دل توو دلم نبود که چقدر شب مهم و حیاتی برای زندگیمون هست. ساعت 7:50 رسیدیم منزلشون. ترافیک خیلی وحشتناکی بود.با برادر و مامانش کلی گپ زدیم و پدر دوست داشتنیش هم خیلی زود بهمون ملحق شد. باورم نمی‌شد که جو اینقدر صمیمانه است و واقعا مثل یک خانواده با هم رفتار می‌کردیم. فارغ از هر چیزی مهم‌ترین بخش این دیدار قشنگ؛ حس بسیار دوست‌داشتنی بود که پدر غزلناز به من منتقل کرد و باعث شد که خیلی راحت باهم حرف بزنیم.امیدوارم که برای همه‌ی عشاق این لحظات قشنگ اتفاق بیفته. قرار گذاشتیم که قبل از عید مراسم خواستگاری و نامزدی انجام بشه و انشاله بعد از عید هم عقد کنیم. عروسیمون رو هم بامید خدا بعد تحویل خونه‌ی آرزوهامون؛ برگزار کنیم.خدایا واقعا ازت ممنونم. از غزلناز و همراهی بی‌نظیر خانواده‌اش هم بی‌نهایت ممنونم.امیدوارم بتونم مرد شایسته‌ای برای این دختر صبور و باجنم باشم و تنها آرزوم اینه بتونم حقیقتا خوشبختش کنم.این روز رو برای همیشه توو دفتر خاطرات مشترکمون بعنوان روز روشنایی‌ها می‌نویسم. انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس...
ما را در سایت انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thisage بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 16:07

دیروز دهم دیماه 1402؛ یکی از روزهای پر از اتفاقات قشنگ بود برام. آخرین روز از سال 2023 میلادی که مصادف شد با دیدار پدرهامون. پدر من و پدر غزل.به پیشنهاد پدرم این قرار توو کافه نادری برقرار شد. کافه‌ای پر از خاطرات قشنگ و قدیمی که پدرم هم بخشی از اونها رو بخاطر داشت.اولش که رسیدیم خیابون نادری، قلبم یه جوری شد. پدرم همیشه بهترین رفیقم بوده در تمام زندگیم و یادمه از وقتی 8-9 ساله بودم با هم به این خیابون میرفتیم. پیراشکی خسروی؛ دیدن اسباب‌بازی‌ها و بزرگ‌تر که شدم دیدن سازها و ادوات موسیقی به همراه پدرم. ساندویچ چلا توو خیابون منوچهری به همراه عموم و پدرم و پسرعموم. و دیروز که رسیدیم اونجا همه‌ی اون خاطرات برام زنده شد. ترکیبی از خاطره و افسوس و اشک و خوشحالی و انگیزه‌ی بیشتر برای دیدار مهمی که پیش رومون بود.پدر غزل که رسید با خوشرویی تمام با من و پدرم شروع به گفتگو کرد. تقریبا یکساعت و نیم حرف زدیم و انگار سه تا رفیق داشتن باهم گپ میزدن. فضایی سراسر دوستانه و پر از صمیمیت که حس خیلی عالی و پرنشاطی ایجاد کرده بود. اونقدر که پدرم گفت از این دیدارها زیاد برقرار کنیم.خلاصه دیروز برای من یک تولد دوباره بود. و تائید پدر غزل برام مثل یک تائید پایان‌نامه دانشگاهی. امیدوارم که همه‌ی عاشق‌ها بتونن این روز قشنگ رو با همین کیفیت تجربه کنن.خدایا بامید خودت.ثبت شد در جریده‌ی ایام/ دهم دیماه 1402و آغاز همین نزدیکی‌ است. فصل شروع ما انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس...
ما را در سایت انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thisage بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 0:55

کوتاه و مختصر اگه بخوام بنویسم باید بگم یک ماه تمام مرگ‌ رو با چشمای خودم دیدم! یک ماه تمام جای خالیش سرتاپای منو می سوزوند...یک ماه تمام بی کسی رو حس کردم..یک‌ ماه تمام از رفیقم یتیم شدم..یک ماه تمام پس از هشت سال من تنها شده بودم و بند بند وجودم به فریاد اومده بود!بعد از هشت سال روز و شب رو سر کردن باهم رسیدیم به جایی که باید تنهایی می رفتم توو کافه هایی که یه روزی با صدای خنده ی من و محمد پر میشد...من برای سالها بد می نویسم چون بیش از هرچیزی حس کردم به این وبلاگ به طرز غریبی وابسته ام..به قول همسرم محمد،تعداد روزای بد تووش بیشتره ،درستم میگه.اما اینجا صفحه ی ماست..من هرچیزی که با محمد ساختم رو دوست دارم اینم جزو ساختنیامون بود......همه چیز دست به دست هم داد تا سوتفاهم ها روی هم انباشته شه و جفتمون بشیم انباری از بمب که یهو منفجر میشه..این اواخر دعواهای ما تمومی نداشت..دعوا پشت دعوا..قهر پشت قهر ....از تولدم به بعد دیگه هیچی آروم نشد...جفت مون پر بودیم از کینه ٫خشم... تا اینکه اون روز مزخرف و اون پنج شنبه ی پر از برف همون ماشه ی تفنگی بود که کشیده شد و همه چیز ترکید...به معنای واقعی ترکید.........همه چیز کم کم شروع شد..از همه جا بلاک کردیم همو...صفحات مورد علاقه مشترک مون رو انفالو کردیم و اینجا دی اکتیو شد.پیش خودم میگفتم نه بابااا درست میشه اما درست نشد!چشم باز کردم دیدم شده یه ماه! توو اینستاگرام خوندم نوشته بود بعد از این هر وقت برگردی دیره! آره راست میگفت وقتی یک ماه شده بود دیکه برای برگشت دیر بود!دوتا ادمی که هشت سال با تمام بدبختیا و بد و خوبا موندن و ساختن حالا یه شبه برن کنار؟ نه!من ادم کنار برویی نیستم و نبودم!پای هرچی ساختم می ایستم ...دیدم داره دیر میشه!بهونه ت انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس...
ما را در سایت انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thisage بازدید : 69 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 11:36

چه دنیاییه این سی سالگی...چه عجیب میشه آدم! تولدم محمد یه تولد شاهانه گرفت واسم ..خودم و خودش بودیماااا اما قد یه مهمونی ۱۰۰ نفره محمد تدارک دیده بود! دور چشم و صورت مردونه اش بگردم که استرس داشت شدیدددددد...میگفت استرس دارم تو خوشت بیاد از همه چیز و همه چیز خوب پیش بره،عکس تولدم رو وقتی گذاشتم توو اینستا مدتها بعدش همه میگفتن محمد ترکوندااااا.....اره ترکونده بود ، سفارش کفش از خارج از ایران داده بود،نیم ست طلا گرفته بود..لباس گرفته بود...خلاصه یک دنیا خرج کرده بود هیچ وقت صحنه ایی که دیدم یه سالن رو رزور کرده یادم نمیره!سالنی که میشد تووش ۱۵۰ تا مهمون دعوت کرد رو (کمه کم) رزرو کرده بود فقط برای من...یه بادکنک ارایی مجلل انجام داده بود و تمام سالن پر از گل رز بود..رویاییه نه؟ اره رویایی بود ..اما کاش بیشتر قدرش رو می دونستم..کاش بیشتر دستاش رو می بوسیدم ..کاش چشمای الان رو اون موقع داشتم و این کاراش رو میدیدم ....اون شب چهقدر توو تهران گشتیم ...چهقدر رفتیم هرجا که خاطره داشتیم خوش گذروندیم..محمد منو برد گلفروشی محبوبم برام گل خرید..چهقدر جفتمون کیف کردیم...اون روز چهقدر دلم بعدش گرفت..چهقدر یاد روزایی که گذشت کردم ...اما اون شب اگه بهم میگفتن یک ماه بعدش قراره توو زندگیم بمبی بخوره که یک ماه از عشق زندگیم دور باشم محاله باور میکردم...وقتی اتفاق سخت زندگیم که دوری از محمد بود،افتاد همش به خودم لعنت فرستادم که محمد چهقدر دوست داشت خاطره تولدم اینجا ثبت بشه ولی من چهقدر کم کاری کردم..وقتی حس میکنی توو زندگی ممکنه هر ثانیه دیگه نفس نکشی ،اگه بهت بگن اخرین چیزی که میخوای چیه ،فکر نکنم کسی بگه پول، خونه،ماشین....بلکه فکر میکنم اون لحظه ادم دلش میخواد کسی که دوسش داره رو ببینه و دست انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس...
ما را در سایت انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thisage بازدید : 66 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 11:36

به نام بزرگ خدایی که این روزها با نام و یاد و خیالش عشق بازی میکنم و تک تک لحظات شکرش میکنم برای حال و احوال خوب…به نام بزرگ خدایی که عشق من و محمدم رو ابدی کرد و به قلب ما هر لحظه تابید از نور پاک و سفیدش…من راوی تمام ماه های ۱۴۰۱ در این پیج بودم..سالی که به شدت تلخ بود و زهر …سال سختی که دوست ندارم از روزهای سختش ثانیه ای هم به زندگی امسالمون راه بدیم…امروز من و یار چندین و چند ساله ام سال ۱۴۰۲ رو شروع کردیم..وسط ایام ماه رمضون ،کنج یه کافه دنج به صرف قهوه و حرف زدن از همه چیز…نیت عشق دوباره کردیم..وضو گرفتیم از عشق هم و سفت و محکم ایستادیم تا امسال نماز عشق به جا بیاریم و برای عشق هم با هر قنوت شکر خدا کنیم و با هر رکوع و سجده روی ماه پروردگار رو ببوسیم که از دو غریبه اشنا ساخت..به رسم‌یاد بود عشق مون من و محمد به نام هم و برای هم نهال خریدیم چون توو یکی از اتوبان های تهران همیشه یه درختی رو میدیدم که تنها بود..جفت مون توو یک ماهی که نبودیم شدیدا حالمون حال اون درخت تنها بود شاید برای همین حسابی درکش کردیم..خواستیم بهم دیگه چیزی رو هدیه بدیم که موندگار بشه و چی بهتر از نهال سرو در گوشه کناری از این دنیا…من و همسرم(یار قدیمی من) امروز به این نتیجه رسیدیم هیچ چیزی توو دنیا قد همین اتفاقات ساده به زندگی کردن معنا نمیده. میدونم جفتمون با حال به شدت خوب امشب میخوابیم چون ما اولین دیدار ۱۴۰۲ رو خیلی با شکوه شروع کردیم❤️تمام این اتفاقات رو به فال نیک میگیریم و میدونیم که امسال، سال رسیدن به ارزوهای ماست❤️امسال صدای حال خوش و خنده و شادی به گوش میرسه❤️خدا نگاهش به ماستنور خدا بدرقه ی مسیرمون محمدمحول حالنا الی احسن الحالیا علی۱۴۰۲ انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس...
ما را در سایت انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thisage بازدید : 68 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 11:36